من نشانی از تو ندارم اما نشانی ام را برای تو می نویسم:
درعصرهای انتظار،به حوالی بی کسی قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو!
کلبه ی غریبی ام را پیدا کن، کناربیدمجنون خزان زده و کنارمرداب ارزوهای رنگی ام!
درکلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو!
حریر غمش را کنار بزن!
مرا می یابی
دو نفر که همدیگر را خیلی دوست داشتند و یک لحظه نمی توانستند از هم جدا باشند،
با خواندن یک جمله معـــروف از هــم جـــدا می شــوند
تا یکدیگر رو امتحان کنند
و هــر کــدام در انتظار دیگــری همدیگر را نمی بینند.
چون هر دو به صورت اتفاقی و به جمله معروف ویلیام شکسپیر بر می خورند:
f« عشقت را رها کن، اگر خودش برگشت،
مال تو است و اگر برنگشت از قبل هم مال تو نبوده f»